تـــنـــــــــــــــهـــایــــــــــــــــــــی
به وبلاگ مــــــــــن خوش آمدید

 مواد به کار رفته در ساخت زنان:

گوشت و استخوان 40 تا 60 کیلو.

لوازم آرایش یه من.

عشوه چهل خروار.

قر و فر 50 دور در دقیقه.

زبان 14 متر.

توانایی بیان 2000 اسب بخار.

قدرت اشک ریزی 5لیتر در ساعت.

منطق 2 گرم در کل.

عقل نیم مثقال.

لجبازی به اندازه کافی




تاریخ: سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:ساختار زنان,
ارسال توسط رامین

موجودی است بیکار که 4 سال از عمر خود را به شکل خودجوش هدر میدهد و حتی برای این کار در ازمونی به نام کنکور شرکت کرده و خود را به اب و اتش میزند. قوت غالب این موجود سیب زمینی و تخم مرغ میباشد. از فعالیت های روزانه وی میتوان به پرسه زدن در محوطه دانشکده،‌تیکه انداختن به استاد، رفتن به فیس بوک با وایرلس دانشگاه به هر بدبختی که شده،خوابیدن،و خیره شدن به جزوه ی استاد برای دقایقی و سپس دور انداختن  آن اشاره کرد.

این موجود به شدت علاقه مند است که وی را مهندس و دکتر صدا کنند و از شنیدن این لغات حس وصف ناپذیری به وی دست میدهد. اگر همه شرایط مهیا باشد این موجود 10 روز یکبار به یاد حمام رفتن میفتد و خود را گربه شور میکند.( البته این موضوع بیشتر در مورد گونه ی نر مشاهده شده است )

با این که نام این موجود دانشجو است ،‌اما مشخص نیست چرا به این نام خوانده میشود زیرا رابطه این موجود با دانش شبیه به رابطه اب با اتش است! از مصادیق این موضوع میتوان به استفاده از جزوات برای ایجاد دم کنی قابلمه ماکارونی ، به عنوان زیر قابلمه ای برای جلوگیری از سوختن فرش و همچنین به عنوان دستگیره برای بلند کردن اشیا داغ و ... اشاره کرد.

زیستگاه او منطقه ی حفاظت شده ای به نام خوابگاست که این موجودات به صورت دسته های 4 تایی،8 تایی و حتی 12 تایی درامده و در مساحتی که کمی باز تر از فضای قبر است به زندگی ادامه میدهند.

آندسته از این موجودات که تمایل به بقا بیشتر دارند در سال چهارم برای شرکت در آزمونی دیگر به نام ارشد خود را اماده میکنند و قصد دارند درس هایی که در طول 3 سال نخوانده اند در طول 3 ماه بخوانند تا 2 سال دیگر به این زندگی بی زحمت و راحت ادامه دهند. این موجودات که تا دیروز طنین صدایشان در راهرو خوابگاه  گوش فیل را کر میکرد،‌در این سال با شنیدن صدای دمپایی یک دانشجو در راهرو سریعا از اتاق خارج شده و این جمله را بر زبان میاورند :" ای بابا ارشد داریم یواش تر ! " .

 پس از گذشت 4 سال این موجودات مدرکی میگیرند که برای استفاده از آن نیاز به وسیله ای به نام کوزه است . نحوه عملکرد این وسیله به این صورت است که مدرک را دم آن میگذارند و آبش را میخورند! اندسته که به ارشد وارد شده و مدرک ارشد میگیرند آب بیشتری میتوانند از کوزه بخورند!

نسل این موجودات نه تنها رو به نابودی نیست بلکه هر روز بر تعداد آن ها افزوده میشود . بیشترین تراکم آنها در منطقه ای از خاور میانه به نام ایران مشاهده میشود که از هر 2 نفر 3 نفر آنها دانشجوست!
 




تاریخ: سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:دانشجو چیست,
ارسال توسط رامین



تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:ترول,
ارسال توسط رامین

http://static.cloob.com//public/user_data/album_photo/2636/7907898-b.jpg




تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:ننه جون,
ارسال توسط رامین



تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:خالی بند,
ارسال توسط رامین

 - مهرانا صالحیان,عسل پرهام,نیلو راد, ,مهســـــــــا  تـــو پــــو لـــــی,سهیل مدرس,باران راد,عسل معاون کلوب عطر یاران,سارینا ,نیلو افشار,مهرناز ,رونــیـــــــا دُخمـَـلِ شاهِ پَرِیُـون,زهرا موسوی, , ,مهلا ک,آرزو آمری,ساینا پ,آیدا خانوم,مونا خوشگله,




تاریخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:1,2,
ارسال توسط رامین




تاریخ: سه شنبه 26 دی 1391برچسب:حوری,حورالعین,
ارسال توسط رامین


 

تقديم به همه زنان گل ايراني
 
 
چرا مادرمان را عاشقانه بايد دوست داشته باشيم؟؟؟؟؟؟؟
 
چون ما را با درد بدنيامي‌آورد و بلافاصله با لبخند مي‌پذيرند
چون شيرشيشه را قبل از اينكه توي حلق ما بريزند ، پشت دستشان مي‌ريزند
چون وقتي توي اتاق پي پي مي‌کنيم زياد با ما بداخلاقي نمي‌کنند
و وقتي بعدها توي تشکمان جي جي مي‌کنيم آبروي ما را نمي‌برند
و وقتي بعدها به زندگي‌شان‌ ترکمون مي‌زنيم فقط مي‌گويند: خب جوونه ديگه، پش مياد!
چون وقتي تب مي‌کنيم، آن‌ها هم عرق مي‌ريزند
چون وقتي توي ميهماني خجالت مي‌کشيم و توي گوششان مي‌گوييم سيب مي خوام، با صداي بلند مي‌گويند منير خانوم بي زحمت يه سيب به اين بچه بدهيد و ما را عصباني مي‌کند
و وقتي پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک مي‌زند، با پدر دعوا مي‌کنند
چون وقتي در قابلمه غذا را برمي دارند، يک بخاري بلند مي شود که آدم دلش مي خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد
چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سريال‌هاي ملودرام گريه مي‌کنند
چون بعد از گرفتن هديه روز مادر، تمام فکرو ذکرش اين است که مبادا فروشندگان بي انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهاي امتحان و کنکور پابه ‌پاي ما کم مي‌خوابد اما کسي نيست که برايش قهوه بياورد و ميوه پوست بکند
به خاطر اينکه موقع سربازي رفتن ما، گريه مي‌کند و نذر مي کند و پوتين‌هايمان را در هر مرخصي واکس مي‌زند
چون وقتي شب عروسي ما داماد ازش خداحافظي ميكند با چشماني پر از اشك سفارشمان را ميكند ما را به داماد ميسپارد
چون وقتي که موقع مريضيش يک ليوان آب به دستش مي دهيم يک طوري تشکر مي کند که واقعا باور مي‌کنيم شاخ قول شکانده‌ايم
چون موقع مطالعه عينک مي‌زند و پنج دقيقۀ بعد در حاليكه عينكش به چشمش است ميپرسد:اين عينك منو نديدين؟
چون هيچوقت يادشان نمي‌رود که از کدام غذا بدمان مي‌آيد و عاشق كدام غذاييم ،
حتي وقتي که روي تخت بيمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوريم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان اين است كه واي بچم خسته شد بسكه مريض داري كرد

و چون هروقت باهاش بد حرف ميزنيم و دلش رو براي هزارمين بار ميشكنيم،
چند روز بعد همه رو از دلش ميريزه بيرون وخودش رو گول ميزنه كه ‌بخشش از بزرگانه

 

چون مادرند

 




تاریخ: سه شنبه 26 دی 1391برچسب:مادر,فرشته,
ارسال توسط رامین

وقتی انسانیت حیات دوباره می بخشد

 

مردم جهان از زمان مصر باستان تاکنون، با استفاده از پروتزها در تلاش بوده‌اند تا عملکرد افراد معلول را بهبود ببخشند. اما طی سال‌های اخیر، افزون بر انسان‌ها، رنج و ناتوانی‌های حاصل از معلولیت در حیوانات نیز مورد توجه قرار گرفته است. بر خلاف انسان‌ها، حیوانات نمی توانند شکایت و ناراحتی خود از دردی که می کشند را مطرح کنند. از این رو، مراکز بیشتری در جهان به منظور کمک به حیوانات مجروح و آسیب دیده و بازگرداندن آنها به زندگی عادی تاسیس شده‌اند.

این عقاب تاس توسط یک شکارچی غیر مجاز مورد هدف قرار گرفته و پس از گذشت سه سال، یک گروه از افراد داوطلب برای وی منقاری مصنوعی را طراحی کردند. علاوه بر حفظ زیبایی، این منقار نقشی کلیدی در ادامه زندگی بیوتی داشته است.

http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/10/24/138478_156.jpg

 

وقتی انسانیت حیات دوباره می بخشد +عکس
 
 
 
 
پای این لاک پشت توسط یک موش جویده شده بود، اما به واسطه استفاده از چرخ یک تراکتور اسباب بازی همچنان می تواند به زندگی خود ادامه دهد.

وقتی انسانیت حیات دوباره می بخشد +عکس

وقتی انسانیت حیات دوباره می بخشد +عکس

 

مابقــــــــــی ادامــــــه مطلـــــــــب



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:انسانیت,انسان و حیوان,
ارسال توسط رامین
عروسی رفتن دختر خانم ها

دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه خاطرش اینه که: من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار «پرو» لباس داره…

ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!

بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد… حالا متناسب رنگ لباس، آرایش صورتش رو تعیین می کنه… اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش کم داره رو تهیه می کنه… حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه…

البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامش حفظ بکنه…

یه رژیمی هم برای پوست اش می گیره…! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!

ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی (اینا دستور غذا نیستا!) گرفته تا لیموترش

خوب، روز موعد فرا می رسه!

ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه (انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم… بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون… (البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره… که تا ساعت 11 در حمام تشریف دره!)

بعد از ناهار…!

لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعدازظهر…

توی آرایشگاه کلی نظرخواهی می کنه از اینو اون که چی کار بهترتره، هرچی هم ژورنال زیبایی هست رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!

ساعت 3 می رسه خونه…

بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره (که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!

ساعت 8 عروسی شروع می شه… یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!

عروسی رفتن آقا پسرها

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!

روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه… خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!

ساعت 6 بعدازظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله.. عروسی دعوتیم…!

بعد از خبردارشدن انگار که برق گرفته باشتش…! می پره تو حموم…

توی حموم از هولش، صورتشم می بره…! (بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)

صورتش رو اصلاح کرده، نکرده (نصف بیشتر موهارو تو صورتش جا می زاره!!) از حموم می یاد بیرون…

ساعت 6:30 بعد از ظهره… هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه،رسمی باشه یا اسپرت…!

تازه یادش می افته که پیرهنش رو که الان خیلی به اون شلوارش می یابد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!

کلی فحش و بده و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیراهنش که توی کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و چرا از علم غیبشون استفاده نکردن که بدونن شلوارش نیاز به دوختن داره…!

خلاصه… بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه (البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و برادر هم دستبرد می زنه!!)

ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیرتر از این به عروسی نمی رسه



تاریخ: شنبه 23 دی 1391برچسب:عروسی رفتن آقا یا خانم,
ارسال توسط رامین
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1

تماس با ما