یکــــم بیشتــــر دقــــت کـــــــن
لطفا تا آخـــــــرش بخون خیلی باحاله
خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد،
از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.
و تو علف خواهی خورد
و از عقل بی بهره خواهی بود
و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم
و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد
***********
خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی بود
و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است.
کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم
و خداوند آرزوی سگ را برآورد...
**************
خدا میمون را آفرید و به او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید
و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد
و بیست سال عمر خواهی کرد.
و یک میمون خواهی بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است،
من می خواهم ده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.
********
و سرانجام خداوند انسان را آفرید
و به او گفت: تو انسان هستی.
تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی
و سروری همه موجودات را برعهده بگیری
و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
و تو بیست سال عمر خواهی کرد.
انسان گفت:سرورم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم،
اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست ،
آن پانزده سالی که سگ نخواست
و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند،
به من بده.
و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...
و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!
و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد
و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!
هیچی … صُبش جات خالی تو خیابون اَبکوه یک خیمه داشت لوبیا مِداد دوتا
کاسه لوبیا با نون زدم تو رگ ! بعدش هموجور پیاده رَفتم فلکه دروازه قوچان
دیدُم ایطرف درَن چایی مدَن اوطرف شیرکاکو ! اول رفتم شیرکاکو ره خوردُم
جات خالی … بعدشم امدم چایی بخوُرم دیدم رو شیرکاکو حال نِمده !
مِزه شیرکاکو ره مُبره ! نِخوردُم ! امدُم برُم طِرف حَرَم دیدم یَک ماشین
واستاد از صندوق عقبش شله زَرد دراورد زود دویدُم یا علی ! یَک شله زرد
گریفتم دوتا قاشق خوردُم دیدُم مِزه اب مِده خار…سته اِنداختم تو جوب !
نزدیک میدون شهدا که رسیدُم دیدُم یک یارو دره ساندویچ تخم
مرغ مِده …. رفتم یک ساندویچ گریفتم خوردُم به گلوم گیریفت ….
رفتم جلوتر یک لیوان چایی خوردُم تا رسیدُم حرم ! یَک سِلام مَشدی
دادُم به اقا گفتم نوکرتم رفتم تو حَرم!
تو حَرم یَکم سینه زدُم خیلی حال داد … یَک دختره رفته بود تو کوک
سینه زدن ما ! مایَم شور حسینی گریفتِما بزن که مِزنی … الان
ای قفسه سینَم درد مُکنه بَدجور ! نوحه که تموم رَفت امدُم
شماره تلیفون بدُم بهش نمدنم کوجا رَفت !
هیچی … ظهرشَم جات خالی رفتُم تو کوچه زردی شله خوردُم
دوتا کوکا هم روش !… اقا سنگین رفتم امدُم رفتم تو
مِسجد گلمکانیا دراز کشیدم تا عصر ! عصرشَم دیدُم باز یک بابایی
دره عدسی نذری مِده دوتا کاسه خوردُم خارک….. توش سنگ
داشت ای دندونه جلوم شیکست ! شبشَم یک شمع از تو مِسجد
بلند کِردُم را افتادم شام غریبان ! یک دختره بود شمع دستش بود!
… یک جا که شلوغ رَفت اَزَم بغلش رد رَفتم یک …. کیش کردم
جیغ کشید باباش فهمید گریفتَن با براراش زَدنم نامردا ! عُمرا هی امدم
تیزی ره در بیارُم واز گفتم روز عاشورا گنا دره کسی ره چاقو بزنی !
هیچی …شبشم امدُم خانه هم دندونم شیکسته بود … هم زیر چشمُم
کبود رفته بود …. هم اِسهال رفته بودم … جات خالی
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
گفت: پدر يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتني ام!
گفتم: يعني چي؟
گفت: دارم ميميرم
گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم
مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول
میکنه
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه
خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر
وقت داری؟
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت
چيه؟
گفت: بيمار نيستم!
گفتم: پس چي؟
گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن نه. پرسیدم
خارج چي؟ و باز جواب دادند نه!
خلاصه پدر ما رفتني هستيم وقتش فرقي داره مگه؟
باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد....
دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب
سلام داداش
شمارتو دادم به خواهر یکی از دوستام میخواد بهت زنگ بزنه ، طلاق گرفته
احتیاج به هم صحبت داره ، لطف کن باهاش حرف بزن بذار باهات درد و دل کنه
من حسابی ازت تعریف کردم منو ضایع نکنی !!!
(ستاد ایجاد ذوق و روحیه کاذب در مردان !)
یک خانه و یک لیسانس آی تی دارم
هرجا که طلب کنید پارتی دارم
من را به غلامی بپذیرید شما
من تا دو سه سال هم گارانتی دارم!
بقیه ادامه مطلب
سلام به همه
تو ادامه چند جمله در مورد پدر نوشتم...
من خودم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
بخونین که ارزش خوندنش رو داره
IPHONE 5 هم اومد... و تو نيومدي، خاك برسرت . ..
به سلامتی اون خرتره!!
عـرضـــه مـیـخـــــــواد
مـا هـم کـه هـمـیـشـه
عـاشـق آدم هـای بـا عـرضـه مـیـشـیـم.....!